
برچسبها:
یاحق
میدانی ؟
میدانی از وقتی دلبستهات شدهام
همه جا
بوی پرتقال و بهشت میدهد ؟

هرچه میکنم
چهار خط برای تو بنویسم
میبینم واژهها
خاک بر سر شدهاند
هرچه میکنم
چهار قدم بيايم
تا به دستهات برسم
زانوهام میخمد .
نه اینکه فکر کنی خستهام ،
نه اینکه تاب راه رفتن نداشته باشم
نه ...
تا آخرش همین است
نگاهت
به لرزهام میاندازد ...
" عباس معروفی "
برچسبها:

برایِ زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد،
قلبی که دوستاش بدارند
برچسبها:
یاهو

پیش بیا! پیش بیا! پیشتر !
دوستترت دارم از هرچه دوست
ای تو به من از خود _من خویشتر
دوستتر از آن که بگویم چهقدر
بیشتر از بیشتر از بیشتر
داغ تو را از همه داراترم
درد تو را از همه درویش تر
فوت و فن عشق به شعرم ببخش
تا نشود قافیه اندیش تر
زنده یاد قیصرامین پور
این شعر رو هم برای احسان_عزیزم پیدا کردم ...
با تمام_دلم تقدیمش میکنم به تو...
خوب_من.
برچسبها:

بارالها؛ چه زنده ام با تو
مثل ماهی، میان یک دریا
ای بزرگی که می شوی نزدیک
تا که لمست کنند کوچک ها
هر کجا بوده ام تو آنجایی
هر کجا می روم تو می آیی
" در مناجات ماهی و دریا
در سکوت خلوت صحرا "
هر دمی با تبسم مادر
می نمودی مرا به خود آرام
دل من از شبی مسلمان شد
که رخ یوسفت نمایان شد
چشم او دید و گفت " اَسلمنا "
خال او دید و گفت " آمنا "
در مناجات ماهی و دریا
من به نام تو می شوم آرام
چون همیشه تو یاد من هستی
رحمتی کن که در دلم ماند
یاد تو تا همیشه و هر جا
بارالها چه زنده ام با تو
مثل ماهی میان یک دریا
" اسماعیل شمیسا "
سلام...
کافیه آدمی یه لحظه به خود بیاد خطابم به شخص خاصی نیست ،روی کلامم به خودمه و بس..
کافیه به خودم بیام..یه لحظه به خودم بیام و ببینم واقعا به واژه ی توکل اعتقاد دارم یا نه..
واقعا به قدرت و تدبیر حق باور دارم یانه...
اگه آره که بسم الله پیش به سوی جهان سرشار از ناملایمات و اتفاقات غیر قابل پیش بینی،
اگر هم که نه... دست بجنبان شیرین..
باید به خود بیای..
در ایمان من تا کنون تزلزل بوده..
من مسلمان نبودم..من تسلیم خواست حق نبودم..
به خود بیا شیرین..همه چیز از فردای روز_مسلمان شدنت تغییر میکنه
همین..همین و بس ،
امشب سخنم رو کوتاه میکنم..چون پر شدم از حس_خالی بودن _اعتقاد_حقیقی ام به خدا
و شرمندم..شرمنده..
دعام کن احسان که مسلمان حقیقی باشم ...دعا کن به شیرینت.
یاعلی،
حق پناهت خوب_من.
برچسبها:

یاهو
همه چیز با عاشقی ام بر تو براه است...
سماور_ روشن ...
عطرخوش چای و نان_داغ..
شاهانه ترین صبحانه است، نان و پنیرم کنارتو.....
سقف خانه محکم
بچه ها در هیاهوی بازی های کودکانه و
من و تو ،
یکعالمه رویا و تو و من...
منی که هر صبح عاشقانه تر از دیروز مبهوتت میشوم و..
تویی که قلبت کوچک و بزرگ میشود تا لب به لبهایم گذاری و راهی جاده ی زندگی شوی
تو مرد_خوب_من شده ای
و
من ،نور_خانه ات..
آه
افسوس ..
تمام تصویرها به یکباره به آتش کشیده شد..
درین شب سرد_تابستانی..
من همه تمنا..
همه آرزو ..
همه خواستن..
من..
همه.. تو،
و یک نه کوتاه ..:
"من اگر نخواهمت چه..؟"
احسانم..
چشمان_من،خشکیده است گریستن عاشق نبودنت را..!!
مبارزه ام پابرجاست هنوز،
اینبار نه برای ماندنت..
که برای عاشقی ات،مرد_خوب_من...
بازیچه نیست حضورم،
دل گرو گذاشته ام ،کجا روم از برت..
تورا به حق قسم...
به عاشقی هامان فکر کن..
به وسعت مهر_خانه مان...
و
کودکانی که میوه دلمان،نه
میوه ی عشقمان میشوند
تو هم کمی..
تنها کمی چون من عاشق شو
93/5/29
دیشب وقتی ...
وقتی که بام حرف میزدی واز رفتنها و ناگزیرها میگفتی..قلبم دوباره شکست احسان..
اینروزها مدام با خودم میجنگم که نه گریه کنم نه احساساتم جریحه دار بشه ،اما..
طاقت شنیدن این حرفها رو ندارم...طاقت نداشتنت رو...
ای کاش میفهمیدیم احسان، ایکاش تو هم کمی عاشق بودی تا همه چیز رو باهم درست کنیم...
احسان..تنهام نگذار...باورم کن..
تمام_من رو که تو شده باور کن..
نمیدونم داره چه بلایی به سرم میاد..نمیدونم که چرا همیشه حسرت داشتم توو زندگیمو باید چیزا و کسای ارزشمندمو از دست بدم..
اما احسان اینبار فرق داره..من طاقت از دست دادنتو ندارم ،دیگه به قدر کافی رنج کشیدم توی زندگی...
کاش باهام حرف میزدی و میگفتی مشکلم چیه..که چرا از شریک بودنم توی تمام لحظه هات گریزانی...
احسان...من و تو دوتا ادم بزرگیم باور کن اگر به هم اعتمادکنیم اگر وفاکنیم میتونیم بهشت رو روی زمینمون بیاریم..
تو را به خدا بهم اعتماد کن..باورم کن ..باورم کن که عاشقانه دوستت دارم...
آخ خدایا..
کمکم کن..
خدایا نذار من این رنجو به دوش بکشم..
خدایا صورتم غرق اشک داغ_داغم..خودت کمکمون کن..
چرا باید تاوان خانواده ای رو من بدم که هیچ بستگی بهشون ندارم..چرا باید عزیزترین کسمو از دست بدم بخاطر کسایی که حتی دیگه نمیخوان ببیننم..
این انصاف نیست بخاطر اونها تنهام بذاری...
احسان تو به من پشت نکن...
یکبار دستمو بگیر تا به ابد کنارت میمونم و یک عمر مهرمو بهت هدیه میدم..
خدایا ...دارم داغون میشم..این چه تقدیری_چرا باید شاهد همچین چیزایی باشم..چرا خداجونم به فریاد من نمیرسی...؟؟
خدا مگه تو رحمان و رحیم نیستی؟مگه تو قاضی الحاجات نیستی؟پس چرا به دادم نمیرسی؟
چرا آرومم نمیکنی؟؟
خدایا چرا به احسان نمیگی؟چرا بهش نمیگی عمر و زندگیمه؟
خدایا شاید حرف شما رو باور کنه به من اعتماد نداره..نمیدونم چجوری باید بگم چطور باید بخوام ازش که باورم کنه...
که باور کنه میتونیم کنار هم باشیم...
که باهم تفاوتی نداریم..که من اونو میخوام نه دنیا رو ..نه آدمای دیگرو..
آخ خدا جونم...
خدا جونم نفسم بالا نمیاد..کمکم کن..
خدایا آدمها چطور میتونن اینقدر راحت به مهر و عشق پشت کنن...
احسان الان یک سال_میشناسیم..
یک سال_خطایی ازم ندیدی..
یکساله بی وقفه دوستت داشتم و..
این یکسال سند نیست..؟
این یکسال شناخت کافی نیست..؟
این یکسال وفاداری سند_مهرم به تو نیست..؟
تورا به خدا یکبار از ته قلبت بهم نگاه کن...یکبار به خاطر بیار ارامش_باهم بودنمونو..
تا حالا شده شیرین بخواد عصبانیتشو سرت خالی کنه ؟تا حالا شده حتی یک کلمه به شما بی احترامی کنه.؟
داد بزنه و بخواد آزارتون بده؟
بخدا قسم که نه..
نمیدونم حرفهام اصلا فایده داره یا نه ..
نمیدونم میری دوباره خاستگاری اون خانوم یا نه..اما احسان به من هم فرصت بده ...عشق رو از من نگیر..ایمانم به عشق ازم نگیر...
یک عمر کسی ازار ندادم ..خدایا امروز اینجا پاداشمو بده امروز اینجا دستمو بگیر
دارم خفه میشوم..خدایا نذار این احساس پایمال بشه...خدا به احسان بگو حرفهامو..بهش بگو که...
............
احسانم...جان_شیرینم...
کاش میگذاشتی خودمو به خودتو خانوادت ثابت کنم..
کاش من هم فرصت داشتم..احسان..
چیزی که اون دختر و شاید هزار تا دیگه داشته باشنو شاید من ندارم اما چیزی که من دارم هیچ کدوم ندارن...
احسان..
من دوستت دارم با سلول سلول وجودم...
من تا ته زندگیم دوستت دارم و فقط از تو فرصتی میخوام که کنارم باشی تا بفهمی هرگز قلبتو نمیشکنم...
احسان امروز ..امروز نمیتونی تصور کنی چقدر تنها و دلگیرم..تو از کنارم نروو
باورم کن...
شیرینتو ببین احسان..فقط نگاهم کن یک لحظه و باورم کن...همین...
حالم خوش نیست..دیگه نمیتونم تایپ کنم...صورتم غرق اشک_
خدا خودش به دادم برسه...خدایا منو ببخش و کمکم کن...
خدایا فقط احسان_منو ازم نگیر...

برچسبها:

{{دقیق بخوان احسانم جالب است}}
یک شخصی گفت : الله اکبر : و بعد گفت لا اله الا الله محمد رسول الله : وباز گفت:سبحان الله و بحمده سبحان الله العظیم و بعد گفت : لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الضالمین
این شخص 70000 هفتاد هزار نیکی را به دست آورده است این شخص خودت هستی مبارکت باد مهربانم...
برچسبها:

خدای مهربانم..
التماست میکنم..
همه ی دنیایت ارزانی_دیگران
ولی..
آنکه دنیای من است..
مال_دیگری نباشد..
تمامی_آرزوهایم ارزانی اش..تو بدانی کافیست ،خدای خوبم..
تو شنوایمان باشی کافیست...
من از جهان..
تنها جهان_کوچک خودم را میخواهم ،که وسعتش بی منتهاست ..
جهان_من..
رویای من اکنون اینجاست...
همینجا..
میخواندم،گاهی..
چشمان شماهم که بیناست و گوشهایتان شنوا...
نه ..نه اشتباه نشود،
لعنت خدا بر شیطان ،کفر نمیگویم...
کلامم همه ستایش است به زبان ساده و صمیمانه خودم ،
چونان شبانی که با خدا ،گوسفندانش را به معامله نشسته بود ..موسی _من نشوید..
خدای خوبم..
نگاهمان کن...
یک نگاه کوتاه..
نیم نگاهت،پاسخ تمام آرزوهاست..
نگاهمان کن..
برچسبها:
یاالله

عطر گیسوان اردیبهشتی ات را ؛
حجاب که از سر بر می داری
می پرد .
سلام احسان_مهربانم..
امروز صبح که باهام حرف میزدی از محل کارت،برافروخته و عصبانی بودی..
از همون سلام_اول_کلامت متوجه شدم...
پرسیدم همه چیز خوبه و تو گفتی آره..اما نبود..
دوباره پرسیدم..و بالاخره اعتراف کردی که از چی ناراحتی...
امروز توی محل کارت یه دختری رو دیده بودی از همونا که نمیدونم اسمشونو بد حجاب بذارم یا نه...یا اصلا میشه به نامشون پسوند حجاب رو چسبوند یا نه..!
از همون دخترایی که هزار و یه دلبری و عشوه و گناه رو با خودشون همراه میکنن تا مردم رو از راه به در کنن...خودشون بیخبرن اما شدن ایادی_شیطان..
خلاصه از انزجارت برام گفتی و من راستیاتش کلی ذوق میکردم..ناراحت نشو..از ناراحتی_تو که خوشحال نبودم...از این بابت خوشحال بودم که مرد_نازنین_من اینقدر با غیرت_اینقدر رو دینش و اصول_دینش تعصب داره که حالش از دیدن همچین صحنه هایی دگرگون میشه..
از این خوشحال شدم که مرد_خوب_من مثل این مردای دوره زمونه ی آلوده و آخرالزمانیمون بی غیرت نیست و براش حفظ پاکی و پاکدامنی خواهرای دینیش مهمه..
کاش همه نگاه تو رو داشتن..
تو حرص میخوردی و من کاری نمیتونستم بکنم که آروم شی جز اینکه بگم به خدا واگذارشون کن...
صلوات بفرست و از خدا بخواه امام_زمانمون ،مهدی_موعودمون هر چه زودتر ظهور کنن و این تباهی ها پایان بگیره و من و تو هم شاهد پیروزی حق بر باطل باشیم...
که ببنیم بالاخره این مردم_ تحت تاثیر تبلیغات غرب از موضعشون پایین میان و اشتباهاتشونو میپذیرن...
احسانم...
من بهت افتخار میکنم که چنین نگاهی و نگرشی به دینت و آیین_یگانه ی محمدی<ص> داری..
خوشحالم و از خدای خوبم میخوام بتونم، حضرت فاطمه ی زهرای خوب و عزیزم رو با حجابم...
با چادر_دوست داشتنیم که اینروزها عجیب وابستش شدم،
با لباس ایشون ،
الگوی خودم بکنم
و تا ابد ..تا آخرین نفسهام..حافظ حجابم باشم و ایمانم..
که روزی مایه ی مباهات و افتخار پاکترین مرد_خودم هم باشم...
به امید روزی که جهانمون عاری از هرگونه ناپاکی و لاغیرتی بشه..
راستی میدونستی فردوسی_کبیر جایی در شاهنامه اش از قول شیرین درباره پوشش شعری گفته
ازونجایی که منم شیرین شمام ،این شعر رو برای احسان_خودم همینجا ،پایان حرفهام یادداشت میکنم..
یاعلی
چنين گفت شيرين كه اي مهتران
جهان گشته و كــار ديـــــده سران
سه چيز باشد زنان را بهي
كــه باشند زيباي گاه مهي
دگـر آنكــــه فـــرّخ پســـر زايــد او
زشـــوي خجســـــته بيفــزايد او
سه ديگر كه بالا و رويش بود
بــه پوشيدگي نيز مُوَيش بود
بدانگــه من جفـــت خسرو بُدَم
به پوشيدگي در جهان نو بُدَم
بگفـت اين بگشــــاد چادر ز روي
همه روي ماه و همه پشت موي
مـــرا از هنر مــــوي بُد در نهان
كه او را نديدي كس اندر جهان
نمودم همه پشت اين جادويي
نــــه از تنبل و مكر و ز بدخويي
نه كس سوي من پيش از اين ديده بود
نه از مهتـــران نيــــــز شنيده بود
برچسبها:
یاهو
.jpg)
خواستم نوح شوم ،موج غمت غرقم کرد
کشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت
در قنوتم زخدا ،عقل طلب میکردم
عشق اما خبر از گوشه ی محراب گرفت
آسمانم...
بارانم..
سلام،
زمان میگذره اما انگار ساعت شماطه دار _فرشته ی زمان زیاد خوب کار نمیکند،گاهی فکر میکنم ،خوابیده و کسی متوجه نقص جهان نمیشه...
توو این لحظه ها ذکری که مدام زیر لب میگم " یا دلیل المتحیرین" هست...
خدا خودش راهنمامون هست ان شاء الله ..
امروز این شعر رو خوندم و به دلم خیلی نشست..یاد خودمون افتادم...
خود_نوعی ،
که گاهی از شدت غم و دردهامون از خدا عقل میخواهیم به ظاهر اما ته _دلمون دلبسته ی عشق و مهریم،
چیزی که شدت نورانیت و قدرتش از تمام نیروهای جهان بیشتر و تاثیر گذارتره..
منم یکی از همین آدمهام که به حسشون...به عشقشون دلبستن ،
عشقی که ماه هاست ریشه کرده توی سلول سلول _جانم...
سرگذشت _این عشق،
محال یا ممکن ...
وصال یا جدایی ..
هر چه که باشد ،به خدامون سپردم..
فقط..
فقط نمیدونم چرا اینقدر کم طاقت شدم ،
چرا اینقدر با تمام ایمانم به خدا و ائمه ی معصومین،
ترسو شدم... خودم رو گم کردم..
یه لحظه دلگرم میشم به بودنت..به ماندنت...
به قدرت لا یزال_ خدا و یه لحظه بعد دوباره ترس و ترس...
کاش اینروزا بگذره...
کاش مانع ها ،همه و همه پل هایی بشن که ما رو کنار هم بگذارن...
یه جایی خوندم که شاعری میگفت:
خطها به هم رسید و به یک جمله ختم شد
با عشق ممکن است تمام محال ها

ندانم احسان_خوبم...
شیرینت اینروزها شبیه شاعرهای دیوانه شده..
سیاه میکنه کاغذها رو با نام تو..
گاهی برات شعرهایی مینویسه ،
گاهی نامت رو بارها و بارها روی کاغذ مینویسه به این خیال ک صدات میزنه و تو با دلت پاسخش رو میدی..
ا_ه_
نخند آقا نخند...
گردوتم مسخره نکن..
بهله..خودت با من اینکارارو کردی..از بس ماه بودی از بس گلی ..منو دیوونه ی خودت کردی حالا داری میخندی ..د_ه- 
اما به دور از شوخی..
احسان دوست داشتن و علاقه مند بودن به یه انسان پاک و مومن ؛
خیلی شیرین_و در عین حال زهر_نبودنش تلخ_مثل زهر هلاهل....
شیرین _شما باز هم به درگاه حق آرزو داره..
آرزو میکنم روزی فرا برسه و تو عشق رو بپذیری ..
تو مهر رو بپذیری ..
وفاداری رو انتخاب کنی و کنارم بمونی ...
گاهی دل خیلی از معادله ها رو بهم میریزه..
گاهی میشه با یه توکل،با یه سپردن دل و جان به حق ؛
بهشتی زمینی ساخت..
من آماده ام ..
محکم ایستادم..
دارم با سرنوشت ...با معادله هاو دو دو تا چهارتاها ..
با تمام اندیشه هایی که تو رو ازم دور میکنن میجنگم..
با تمام قوا
احسان...
من ایستادم، مجهز..
تجهیز_ من ،سلاح_ من ..،قدرت _من..
خداست و بس
خداست و شهادتش به پاکی_دلم..
به خضوعم مقابل _تو
جنگ من برای پیروزیست
و تنها پیروزی من شادمانی و سعادت و خوشختی_توست...
چقدر حرف دارم برای زدن باهات احسانم اما خب ...
گاهی با سکوت و تنها چشمها میشه حرفهای نشنیدنی_زیادی رو گفت..
پس فعلا حرفهامو همینجا به پایان میبرم و تو رو به امینترینم میسپارم...
حق پناهت، جان_شیرینم..
یا علی.
برچسبها:

آمار
وب سایت: